اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۲۶۷

۱

بهر پابوس تو از خاکم غباری برنخاست

از گل بخت من اقبال زمین هم کوته است

۲

نیست تنها دست من کوتاه از دامان داغ

بهر پنهان کردن داغ آستین هم کوته است

۳

گر پریشان شد ز پیچ و تاب این درهم مباش

از خم آن جعد مشکین دست چین هم کوته است

۴

چون عنان کی دست او بوسم که مانند رکاب

دست امید من از دامان زین هم کوته است

۵

چون کنم دریوزه آتش برای سوختن

دستم از دامان خاکستر نشین هم کوته است

تصاویر و صوت

نظرات