
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۷
۱
لاله می روید ز بستر ناتوان عشق را
شعله پرورده است مغز استخوان عشق را
۲
مهر خاموشی است بر عنوان این سربسته راز
نیست با گوش و زبان کاری بیان عشق را
۳
راز دل از بیزبانی بیشتر گل می کند
باطن از آیینه رنجد رازدان عشق را
۴
شوقم از جا برد وصل کعبه دیدم بی سفر
خضر پرواز است راه بی نشان عشق را
۵
هرکجا رفتیم کویش مرکز سرگشتگی است
دل شناسد جذبه های بیگمان عشق را
۶
دشت دشت از گرد راهم باز می ماند سراب
گرچه دورافتاده ام کامل روان عشق را
۷
کی اسیر از درد بیدرمان تسلی می شود
بوالهوس هم سود میداند زیان عشق را
تصاویر و صوت

نظرات