
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۷۰
۱
هر طرف باد صبا زان طره بویی برده است
عضو عضوم را کمند جستجویی برده است
۲
بی نیازی چهره خورشید را ساید به خاک
شبنم این باغ بسیار آبرویی برده است
۳
یک سر مو بر تنم سرگشتگی در کار نیست
جستجوی او مرا هر دم به سویی برده است
۴
گلشن پاک اعتقادی را صفای دیگر است
سایه خارش نصیب از رنگ و بویی برده است
۵
کرده از چشمش تمنای نگاه گرم اسیر
تا مزار دل چراغ آرزویی برده است
نظرات