اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۲۷۲

۱

آنکه صید عالم از چشم خماری کرده است

یاد خود کرده است پنداری شکاری کرده است

۲

دیده در آیینه روی خویش و بیخود گشته است

حیرتستان را بهارش نوبهاری کرده است

۳

گل به سر ساغر به کف پا در حنا می آید آه

بیقراریهای ما جوش قراری کرده است

۴

می دهد بر باد هر ساعت غبار وعده ای

هر نسیمی را فریب انتظاری کرده است

۵

دل به نومیدی سپردن صید مطلب کردن است

بی نیازی خار خشکی را بهاری کرده است

۶

عشق دیرین پرتوی دارد که بعد از سالها

داغهای کهنه را خورشید زاری کرده است

۷

خنده خورشید می جوشد ز شام تار من

سنبلستان خیالت خوش بهاری کرده است

۸

کی نگاهش یاد همچون من اسیری می کند

آنکه از هر سایه مژگان شکاری کرده است

تصاویر و صوت

نظرات