
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۸۸
۱
خلوت جان را تجلی از چراغ سینه است
پنبه داغ دل خون گشته داغ سینه است
۲
در بهارش هر قدر حیرت تماشا می کند
گلشن سیر بنا گوشت دماغ سینه است
۳
صبح و شامم از گل داغ محبت گلشن است
روز خورشید دل است و شب چراغ سینه است
۴
هر سرمویش به هم بد مستی خون می کنند
عاشق دیوانه را رحمت سراغ سینه است
۵
از خیالت باغبان گلشن خویش است اسیر
سیرگاهش از گل زخم تو داغ سینه است
نظرات