
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۲۹۴
۱
دارم دلی که آینه پیرای بیخودی است
آهم گواه محضر دعوای بیخودی است
۲
عالم به دور چشم تو میخانه گشته است
چندانکه چشم کار کند جای بیخودی است
۳
چون معنی کرشمه به لفظ آشنا مباد
آگاهیی که حاصل سودای بیخودی است
۴
قدر دلم بدان که چمنزاد وحشت است
این قطره بازمانده مینای بیخودی است
۵
دارد چمن ز سایه هر برگ جام اسیر
صبح است و جوش خنده گل جای بیخودی است
تصاویر و صوت

نظرات