
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۱۰
۱
هر غنچه نشکفته نظر باز نگاهی است
هر لاله دلسوخته سرچشمه آهی است
۲
بتخانه به رنگینی صحرای جنون نیست
هر سایه خاری شکن طرف کلاهی است
۳
سامان وطن در گرو برگ سفر کن
مگذار به جا شعله صفت گر همه آهی است
۴
از همرهی گریه چه خونها که نخوردیم
هر نقش قدم در ره این قافله چاهی است
نظرات