اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۳۱۸

۱

شادیم از دلی که شکستن عیار اوست

داریم عالمی که خرابی حصار اوست

۲

خالی ز رنگ و بوی گلستان عشق نیست

هستی و نیستی که خزان و بهار اوست

۳

عالم خراب فتنه یک جلوه بیش نیست

هر کس که هست چشم به راه غبار اوست

۴

نور چراغ دیده دیر و حرم یکی است

گر پرتو از دو خانه دهد روی کار اوست

۵

رونق فزای حسن بود عشق خاکسار

شادیم از اینکه خواری ما اعتبار اوست

۶

می گوید از زبان که گذشتم ز یار اسیر

تا در دلش چه می گذرد کار و بار اوست

تصاویر و صوت

نظرات