
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۲۶
۱
وحدت جهان گرفت و تماشا چنانکه هست
صدرنگ گل برآمد و بلبل همان که هست
۲
دارد دلم برای غمت کارخانه ای
بیرون از این زمین و از این آسمان که هست
۳
عکس تو را به روی گل و خار می کشد
آیینه را شناخته ایم آنچنان که هست
۴
پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم
در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست
۵
چندانکه پاس خاطر راز تو داشتیم
دل در میان نبود و همان بد گمان که هست؟
۶
صد کاروان غبار شد و ره همان که بود
برخاست گرد منزل و مقصد همان که هست
۷
مشت غباری از ره مقصود بیش نیست
این قوم و این قبیله و این دودمان که هست
۸
شوقت همیشه بلبل توحید باد اسیر
بیرون مباد یکدم از این گلستان که هست
نظرات