
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۳۳
۱
آن دل که نام درد نداند سپند کیست
آن دیده ای که نم ندهد مستمند کیست
۲
گشتم غبار و باد ز باغم نمی برد
دانم که نخل سایه سرو بلند کیست
۳
گردیده است خانه دلها خراب از او
تا سرمه خانه زاد غبار سمند کیست
۴
هر برگ این چمن دل در خون تپیده ایست
بلبل بگو تبسم گل زهرخند کیست
۵
غافل نمی شوی نفسی از اسیر خویش
دانسته ای مگر که دلش در کمند کیست
نظرات