
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۴
۱
ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا
ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
۲
ز خاکساری خود در طلسم آرامم
نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
۳
عبث چه منت دریوزه بهار کشم
که خون آبله گل می کند به دست مرا
۴
نمی شناسمت ای فتنه جو نمی دانم
کجا شناخته آن چشم می پرست مرا
۵
اسیر داد دل هرزه گرد می دادم
جنون به حلقه زنجیر فکر بست مرا
تصاویر و صوت

نظرات