
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۴۴
۱
از رشک بلبلم دل حسرت نصیب نیست
از صد هزار غنچه یکی خنده زیب نیست
۲
از هر گلی چراغ به رنگی کشد گلاب
پروانه خام مشغله چون عندلیب نیست
۳
بیگانه خویش می شود از مشرب رسا
الفت به هر کجا که نشیند غریب نیست
۴
تأثیر ناله از دل آسوده می برند
درکشوری که درد نباشد طبیب نیست
۵
جایی که رشک بر جگر پاره می برند
گر می گریزم از تپش دل عجیب نیست
۶
مجنون ز عجز رخت به صحرا کشیده است
دیوانه مرد گرد نبرد شکیب نیست
۷
ای گل به نیتی که برازنده تر شوی
هر پا برهنه راست بگو جامه زیب نیست
۸
گفتم اسیر شوخی تاراج می شویم
خندید وگفت مال تو بردن نصیب نیست
نظرات