
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۵
۱
از دل مردم عالم خبری نیست مرا
چه کنم غیر وفا نامه بری نیست مرا
۲
چشم و دل وقف تماشای دگر ساخته ام
گریه شامی و آه سحری نیست مرا
۳
همچو آیینه همین از دگران می گویم
می توان دید که از خود خبری نیست مرا
۴
سر پرواز دل خسته سلامت باشد
نشوی ایمن اگر بال و پری نیست مرا
۵
می کنم کام دل از لذت حسرت شیرین
این ثمر بس که امید ثمری نیست مرا
۶
دلم از گنج روان کشور آبادان است
دست اگر سوخته داغ زری نیست مرا
۷
بیکسی نام ز تنهایی من دارد اسیر
گر به عالم پدری یا پسری نیست مرا
نظرات
نیکالای دوم