
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۶۳
۱
فلک ز کام من سفله کیش عار نداشت
دلم دماغ سرانجام اعتبار نداشت
۲
به کوه و دشت جنون سوده گشت پای طلب
به بیزبانی من عشق خاکسار نداشت
۳
بهار عنبر خاکستر شهید وفا
به گرمخونی پروانه یک شرار نداشت
۴
نماند رنگ به خونم ز مشق دام و قفس
شکارگاه محبت چو من شکار نداشت
۵
شتاب بوی گل و اضطراب برق نگاه
سبک عنانی شوقم گه بهار نداشت
۶
فلک شد آبله پای سوده ره دل
ولی چه سود که پیش تو اعتبار نداشت
۷
شب از خیال تو محشر به خواب می دیدم
کسی به پرسش عمر گذشته کار نداشت
۸
گل نزاکت از این شوختر نمی باشد
زمین وعده گهش تاب انتظار نداشت
نظرات