اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۳۶۶

۱

در دیار ما زمین مشت غباری هم نداشت

آسمان از تنگدستی ها مداری هم نداشت

۲

حیرتی دارم که چون از دیده دریا فتاد

موج اشک ما که امید کناری هم نداشت

۳

درقفس بر روی بلبل از چمن درها گشود

گرچه از بستان گمان وصل خاری هم نداشت

۴

در ره قاتل بیفشاندیم جان تازه ای

خاک ما از پستی طالع غباری هم نداشت

۵

خنده باز از دور باش لعل او خون می گریست

گل به دامان تبسم غنچه واری هم نداشت

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۲۴۱

نظرات