
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۷۳
۱
دامن صحرا و کوه از دامن گلچین گذشت
بسکه گلگون کوهکن را در نظر رنگین گذشت
۲
نقل شیرینی ز خسرو ماند آخر یادگار
جان شیرین داده نتوانست از شیرین گذشت
۳
شد شفق زاری که سامان گلستان پاک سوخت
صبحدم گلناریت در خاطر غمگین گذشت
۴
غنچه محجوب او دیدم دلم آمد به یاد
مصرعی در پرده خواندم بر لبش تحسین گذشت
۵
خنده هر گل جدا صبحی به بار آورده است
از چمن دانسته نتوان با دل غمگین گذشت
۶
چون گهر شبنم به درج غنچه پنهان شد ز شرم
گفتگوی تازه ای زان خنده رنگین گذشت
۷
خوش بهاری بود بزم از قصه رنگین عشق
جای سرو و گل حدیث خسرو و شیرین گذشت
۸
می گدازم گر خیالت در دل کس بگذرد
راست می پرسی نیاید از اسیرت این گذشت
نظرات