
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۸۴
۱
گلستانی که هوای دل نومید گرفت
باغبانش ثمر پیشرس از بید گرفت
۲
باده الفت سرشار قوامی دارد
شبنم گریه ما دامن خورشید گرفت
۳
حلقه دام گرفتاری ما چشم غزال
صید وحشت که به او الفت جاوید گرفت
۴
ساغر از ساقی دوران چه گرفتن دارد
این تنک حوصله جام از کف جمشید گرفت
۵
سوخت در عشق بتان خجلت بیحاصلیم
آتشین گریه ام از گل عرق بید گرفت
۶
سوخت پروانه ام از دوری و اجری می خواست
جای در بزم چراغان شب عید گرفت
۷
دل کجا بود که خاکستر نومیدی ما
راه بر سرمه پرکاری امید گرفت
۸
گر ز صحرای جنون رست چه غم دارد اسیر
خار این بادیه تیغ از کف خورشید گرفت
نظرات