
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۹۲
۱
شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت
شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت
۲
بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس
بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت
۳
یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد
آهم ره خیال به صد انجمن گرفت
۴
بی او رواج تنگدلی اینقدر بس است
اشکم فضای خنده گل از چمن گرفت
۵
خواب عدم خیال و فریب اجل محال
نتوان به حیله نقد وفا را ز من گرفت
۶
در جوش آب و آتش عشق است هر چه هست
از قطره می توان سبق سوختن گرفت
۷
مستی که کرد صید تذرو خیال او
اندیشه را به سیر گل و یاسمن گرفت
۸
آوارگی است منزل آسودگی اسیر
غربت کشید هر که سراغ وطن گرفت
نظرات