اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۰

۱

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

۲

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام

اگر دچار شود می کند سجود مرا

۳

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران

به آشنا سخنی دسترس نبود مرا

۴

غلام همت آزادی گرفتاری

دری ز خنده گل در قفس گشود مرا

۵

سپند عربده گردم گل است نام خدا

دلی که سخت تر از سنگ می نمود مرا

۶

ز سوختن غرضم پر فشانی دگر است

به رنگ شعله مدان صید دام و دود مرا

۷

به صلب خست ارباب روزگار گریخت

ز روی خویش خجل دید بسکه جود مرا

۸

گهر به دامن مشت غبار می کردند

در آن دیار که دست و دلی نبود مرا

۹

دل است حلقه ی زنجیر پیچ و تابم اسیر

چه قدر ها که ز دیوانگی فزود مرا

تصاویر و صوت

نظرات