اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۱۱

۱

بسکه از مهر او گداخته صبح

علم صدق بر فراخته صبح

۲

جلوه ای کن عجب تماشایی است

برت آیینه خانه ساخته صبح

۳

نرد با آفتاب می بازد

رنگ خود را چرا نباخته صبح

۴

چه بساطی به خویش چیده ز رنگ

تا که را مشتری شناخته صبح

۵

در هوای غبار جولانی

رفته از کار بسکه تاخته صبح

۶

داو کن نقد آفتابش را

زر انجم نبسته باخته صبح

۷

سنبل شام و یاسمین سحر

به هوای تو دسته ساخته صبح

۸

شب وصل خیال قامت اوست

آه من گشته سرو و فاخته صبح

۹

می توان دید اسیر از رویش

دل آیینه را نواخته صبح

تصاویر و صوت

نظرات