اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۲۹

۱

آتشی نیست محبت که به ناپاک افتد

حیف این شعله نباشد که به خاشاک افتد

۲

هر چه آید به نظر عکسی از آیینه اوست

چه بهشتی است اگر چشم دلی پاک افتد

۳

به از آن ناله که مخمور کشد از دل شب

آتشی نیست که در سلسله تاک افتد

۴

چه گلابی که ز حسرت نکشد حیرانی

دیده چون برگل آن روی عرقناک افتد

۵

چه بگویم به تو ناصح که شود راضی اسیر

آتش رشک به جان تو هوسناک افتد

تصاویر و صوت

نظرات