اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۳

۱

عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا

خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا

۲

هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ

خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا

۳

بی محبت سازی از مطرب جدا افتاده ام

ناله ای هردم پریشان می کند تار مرا

۴

هرکف خاکسترم رنگ بهار دیگر است

بوی گل آتش به دامن می زند خار مرا

۵

چون شرر در پرنیان شعله خوابم می برد

دیده گلشن ندارد بخت بیدار مرا

۶

حاصلم را باغبان پیش از دمیدن دیده بود

سبزکرد از سایه مژگان غم خار مرا

۷

از گره خالی مبادا رشته کارم اسیر

تا دگر از سبحه نشناسند زنار مرا

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۸۸

نظرات