
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۳۱
۱
در دام تمنای تو گر بر سرم افتد
پرواز غباری شود و از پرم افتد
۲
بر بیکسی خویش بنازم که ندارم
ترسی که هزیمت به صف لشکرم افتد
۳
خورشید ز ضعفم نبرد راه به بالین
در سایه خاشاکی اگر بسترم افتد
۴
پروانه پر سوخته خوی تو گردد
گر دیده آیینه به خاکسترم افتد
۵
مانند سراب از جگرش دود برآید
در بحر اگر اشک شرر پرورم افتد
نظرات