اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۳۴

۱

دلم تا چند از شرم نگاهی مضطرب گردد

همان بهتر که پیش دادخواهی مضطرب گردد

۲

خوشا بزمی که از جوش دل آهی مضطرب گردد

نگاهی مضطرب گردد نگاهی مضطرب گردد؟

۳

فسردن سوخت خون نا امیدی در رگ جانم

خوشا آن دل کز امید نگاهی مضطرب گردد

۴

نسب از کوره سیماب دارد خاطر عاشق

بسوزد هر دو عالم را چو آهی مضطرب گردد

۵

طبیبم گر تو باشی روز و شب از درد می خواهم

که نبض ناتوان من الهی مضطرب گردد

۶

پشیمانی بدل کرد آنکه کوه صبر مستان را

الهی مضطرب گردد الهی مضطرب گردد

تصاویر و صوت

نظرات