اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۴۲

۱

چه شد گردیده‌ام حیران، لبم خاموش می‌گردد

شب وصلت در و دیوار چشم و گوش می‌گردد

۲

مروت‌پروری عاجزنوازی اینچنین باید

تحمل کیش می‌بیند تغافل کوش می‌گردد

۳

چو مضمونی که در دل بگذرد نازک‌خیالان را

سخن هردم به گرد آن لب خاموش می‌گردد

۴

نه ساقی می‌شناسد نی صراحی نی قدح نی می

دل دیوانه من خود به خود بیهوش می‌گردد

۵

گدازد سینه عاشق ز تاب دل اگر بیند

که دوزخ از پر پروانه‌ای خس‌پوش می‌گردد

۶

اسیر از تیر مژگانی چنین عاجز شدم ور نه

ز تیر آه من افلاک جوشن‌پوش می‌گردد

تصاویر و صوت

نظرات