
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۵۲
۱
ز خون دل چه قدرها چمن حنا بندد
که دست نازکت از خون من حنا بندد
۲
گداز رشک ز سیمای دل توان دیدن
به رنگ داغ که سوختن حنا بندد
۳
ز شوق اینکه به لعل تو نسبتی دارد
پیاله همچو عقیق یمن حنا بندد
۴
نمی گشایم اگر صبح عید می آید
شبی که دست مرا یار من حنا بندد
۵
شفق دمید و چمن شد نگارخانه چین
ز عکس گل کف برگ سمن حنا بندد
۶
چو لاله دیده من داغ رشک می سوزد
اگر ز رنگ گل آن سیمتن حنا بندد
۷
رسیدن شب عید بهار نزدیک است
گل پیاله گر از دست من حنا بندد
۸
حجاب روی کسی داده عیدی گلشن
که لاله از گل افروختن حنا بندد
۹
گل همیشه بهارش خزان نمی بیند
چمن اسیر گر از اشک من حنا بندد
نظرات