
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۵۳
۱
چو نیرنگ محبت چشم ارباب نظر بندد
رگ مژگان گشاید سیل آتش در جگر بندد
۲
چنان از تاب رشک دوستان بر خویش می پیچم
که خون غیرتم چون رشته دست نیشتر بندد
۳
چو گل خاک شهید لعل او شادابیی دارد
غبار تربت ما راه بر آب گهر بندد
۴
(بود) شمع بساط خاطرم بازیچه طفلی
که بال بلبل و پروانه را بر یکدگر بندد
۵
گدازد جلوه گلزار بویان چون قبا پوشد
گشاید خاطر زنار مویان چون کمر بندد
تصاویر و صوت

نظرات