
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۵۴
۱
دلی نسیم به عید بهار می بندد
که پای خود به حنای غبار می بندد
۲
جنون که هیچ ندارد به عقل ویرانی
در خرابه ندانم چکار می بندد
۳
یکی است دوزخ کین و حصار صافدلی
چه می گشاید از اینها چکار می بندد
۴
علاج کین سپهر است ترک طول امل
زبان خصم به افسون مار می بندد
۵
اسیر در سر کوی تو می گشاید دل
دری به روی غم روزگار می بندد
تصاویر و صوت

نظرات