اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۵۷

۱

از تماشای رخت شام و سحر می خندد

در تمنای لبت پسته شکر می خندد

۲

شد غبارم ز شکر خندهای اکسیر نفس

می شوم زنده اگر بار دگر می خندد

۳

جور بینی اگر از وصل نشان می خواهی

گل مقصود به گلزار خطر می خندد

۴

گریه ام خنده نما خنده ام اندوه فزا

هر گل باغ جنون رنگ دگر می خندد

۵

خنده خوشدلی ارزانی ناقص طربان

خرم آن است که با دیده تر می خندد

تصاویر و صوت

نظرات