
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۶
۱
چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا
نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا
۲
بهار تشنه خونم شود اگر داند
که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا
۳
به عزم کوی تو آواره چمن شده ام
ز بوی گل نکند تا کسی سراغ مرا
۴
به کار سوختنم شعله چون کند تقصیر
نخوانده است مگر سرنوشت داغ مرا
۵
سرم اسیر زسودای ساقیی گرم است
که از شکستن دل پرکند ایاغ مرا
تصاویر و صوت

نظرات