اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۶۵

۱

صدف گوهر چمن گل ابر باران دل وفا دارد

ندارد هرکه امیدی به کس چون من تو را دارد

۲

به نومیدی چها دل بسته بودم خوش گلی وا شد

چه دانستم که مشکل در بغل مشکل گشا دارد

۳

ندیدم خواب مطلب بسکه از تعبیر ترسیدم

خوشا حال دل هرکس دماغ مدعا دارد

۴

نسیمی کز شمیمت پر زند دود از چمن خیزد

دلش خوش باغبان باغ خوش آب و هوا دارد

۵

نسوزد گر حجاب روی او در پرده دلها را

شرار سنگ هم پروانه از موج هوا دارد

۶

به موری خرمنی از حاصل دل می توان دادن

به قدر انتظار این دانه گر نشو و نما دارد

۷

اسیر از گردش چشم کسی مخمور کی ماند

اگر بیگانگی دارد نگاه آشنا دارد

تصاویر و صوت

نظرات