
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۶۸
۱
در دل خیال چشمش مست است و خواب دارد
دانسته عشق ما را بی اضطراب دارد
۲
کی شرم می گذارد او را به صحبت من
تنها اگر نشیند از خود حجاب دارد
۳
با دل کسی چه سازد وصل و شکیب تا کی
دیوانه ای به تمکین ما را کباب دارد
۴
رخش ستم سواری چوگان گرفته برکف
این است گوی و میدان هر کس که تاب دارد
۵
عشق اسیر دل را جام جهان نما کرد
صبح اینقدر سعادت از آفتاب دارد
تصاویر و صوت

نظرات