اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۶۸

۱

در دل خیال چشمش مست است و خواب دارد

دانسته عشق ما را بی اضطراب دارد

۲

کی شرم می گذارد او را به صحبت من

تنها اگر نشیند از خود حجاب دارد

۳

با دل کسی چه سازد وصل و شکیب تا کی

دیوانه ای به تمکین ما را کباب دارد

۴

رخش ستم سواری چوگان گرفته برکف

این است گوی و میدان هر کس که تاب دارد

۵

عشق اسیر دل را جام جهان نما کرد

صبح اینقدر سعادت از آفتاب دارد

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۳۰۲

نظرات