اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۷۹

۱

دلی کز غمش می به ساغر ندارد

الهی که تا حشر سر بر ندارد

۲

چه گل چیند از پنجه دست رسایی

که خاری ز راه دلی بر ندارد

۳

گلم دست خالی است از سیر باغی

که تا سایه خار بی بر ندارد

۴

نچینم گل باغ آیینه ای را

که بویی ز خاک سکندر ندارد

۵

بنازم به قدری که تمکین نداند

ببالم به شأنی که لنگر ندارد

۶

نخواهم چو گل در حنا پنجه ای را

که از چنگ دل زخم خنجر ندارد

۷

نگوید کسی با پدر خواب یوسف

که سودای رشک برادر ندارد

۸

اسیر از دلم خون روان شد ندیدم

کتابی که نادانی از بر ندارد

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۳۰۹

نظرات