
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۸۰
۱
نگاه خونی و مژگان تیغزن دارد
شهید او که چه ترکان صف شکن دارد
۲
چنان شکار وفا گشته چشم غمازش
که سوی هر که نگه می کند به من دارد
۳
به راز دار محبت چه احتیاج قسم
لبی که مهر خموشیت بر دهن دارد
۴
نسیم زحمت بیجا مکش که یوسف من
تنش ز نکهت گل تار پیرهن دارد
۵
دلم ز فیض خموشی زبان عالم بست
غنیمت است که دیوانه یک سخن دارد
۶
اسیر چند ز بیگانه خوی من پرسی
کسی که روی گل و بوی یاسمن دارد
نظرات