اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۴۸۸

۱

نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد

نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد

۲

گل پیمانه هم در دست ساقی غنچه می گردد

مگر در سر هوای غنچه خندان او دارد

۳

شکست زلف او بسیار می دیدم چه دانستم

که بهر قتل من چون خط سپاهی در سبو دارد؟

۴

ز بس دل با خیالش می کند مشق پریشانی

سر بند نسیم زلف او را مو به مو دارد

۵

ز بس از حرف شوق روی او گل در گریبان کرد

بسان غنچه مکتوب اسیران رنگ و بو دارد

۶

ز موج آتشین بند نقاب شرم بگشاید

ز عکس چهره او دختر رز بسکه رو دارد

۷

شدم شرمنده عشق از تغافلهای شرم او

خوشا چاک دلی کز بینش مژگان رفو دارد

۸

سجودی پیش آن محراب ابرو می توان کردن

اسیر از خون امید دو عالم گر وضو دارد

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۳۰۹

نظرات