
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۴۹۸
۱
ز خود هم می گریزد راز پنهان کسی دارد
غبار وحشتم بوی گلستان کسی دارد
۲
دل دیوانه ام شبها پری در خواب می بیند
سری با سایه سرو خرامان کسی دارد
۳
چه نقاشانه می آید صبا از گلشن کویش
سرانجامی برای چشم حیران کسی دارد
۴
به رنگی می خرامد سرو استغنا شعار من
که پنداری به زیر هر قدم جان کسی دارد
۵
ز غیرت غنچه می خندد گل زخم نمایانم
مگر دل نسبت دوری به پیکان کسی دارد
نظرات