
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۰۵
۱
گر دست هوای تو به دلها نگذارد
خمیازه گلها به چمن پا نگذارد
۲
از بسکه زیاد مژه ات محشر نیش است
ترسم که تپیدن به دلم پا نگذارد
۳
سرو تو چه شد کز چمن دیده نروید
یادش نتواند که به دل پا نگذارد
۴
دارم گلی از بزم کسی جای دل امشب
آیا بگذارد به منش یا نگذارد
۵
لب تشنگیم ریشه دوانیده به صحرا
وقت است که نم در دل دریا نگذارد
۶
منع سفر بیخودی آسان نتوان کرد
رفتیم بگو شوخی ایما نگذارد
۷
دشت از گل اشکم شده باغ دل پرخون
نامش چمن آبله پا نگذارد
۸
غارت زده بیداد گران دلشده مستان
دل سختی او شیشه به خارا نگذارد
۹
غارتگر شوخی است اسیر آن نگه مست
ترسم دل ما را به دل ما نگذارد
نظرات