
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۱۰
۱
دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد
زبان دام افکند تا حرف او را در بیان آرد
۲
به استقبال پا انداز او از سنبل خجلت
ببندد چون پری بال چمن را باغبان آرد
۳
چه ممنون دلم کز شرم یادت آب می گردد
گناهی گر کند آیینه رازی ترجمان آرد
۴
دلم تا صبح گلبازی کند با خاک درکویی
که آرام از تپیدن تحفه بهر پاسبان آرد
۵
حیا گر مانعش در وعده روز است پیش از صبح
فرستم قاصد آهی که شب را موکشان آرد
۶
از این غافل رمیدن یافتم شرمنده تدبیرش
نیاید پیش من دل تا تو را گیرد عنان آرد
۷
به پروازی روم کز نکهت گل گرد برخیزد
اگر باد صبا مکتوب یار از گلستان آرد
۸
نه بنشیند نه دست از قبضه شمشیر بردارد
به این تقریب شاید حرف قتلم بر زبان آرد
۹
اسیر امروز مجنون هوای او چه کم دارد
غباری در نظر موزون تر از سرو روان آرد
تصاویر و صوت

نظرات