
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۱۵
۱
رنگی که حسن از دل نومید می برد
عشق از برای آینه دید می برد
۲
زاهد که دوزخ از دمش افسرده خاطر است
نام بهشت را به چه امید می برد
۳
هرکس به قدر بار سبکبار می شود
دنیا پرست حسرت جاوید می برد
۴
سامان نشتر از دل ما کم نمی شود
این قطره نم ز چشمه خورشید می برد
نظرات