اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۱۶

۱

کلفت زخاطرم دل بیدار می برد

زنگ از دلم پیاله سرشار می برد

۲

بی گریه دست و پای تو موجی است در سراب

بیهوده عرض کوشش بسیار می برد

۳

ناصح ز منع باده اگر نوش می کند

دیوانه را به دیدن خمار می برد

۴

آواره گل ز آبله خون نچیده است

پایی که ره به کوچه زنار می برد

۵

نازکدلان برای شگون می خرند اسیر

مفت دلی که حیرتش از کار می برد

تصاویر و صوت

نظرات