
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۱۸
۱
از من و بلبل صبا صبر و تحمل می برد
خاک راهت را به باغ از دامن گل می برد
۲
گرد راهم بی نیازی را به خاک افکند و رفت
جرأتش کی بعد ازین نام توکل می برد
۳
پرسش مژگان نازش را زبان دیگر است
نام ما از گوشه چشم تغافل می برد
۴
اشک بیتابی ندارد رنگی از خونین دلان
طاقت ما رنگ از روی تحمل می برد
۵
چون دل پر شور ما کی غنچه ای باشد اسیر
این جرس زنگ از دل افغان بلبل می برد
نظرات