
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۳۵
۱
دلی کجاست که سامان عیش ما گیرد
گلاب خون ز گل سایه هما گیرد
۲
شکست توبه ما صبح عید گلزار است
هوا ز سایه گل دست در حنا گیرد
۳
غبار فتنه هوا را کند گریبان چاک
اگر نه دل سر زنجیر آه ما گیرد
۴
عدم شکاف قفس گردد از خراش نفس
اگر شکار تو را خواب مدعا گیرد
۵
خجل شدم ز دل دوست دشمنان زنهار
دگر کسی ز چه رو جانب شما گیرد
۶
به یک تپیدن از این دام می توان جستن
اگر نه خار جفا دامن وفا گیرد
۷
هنوز شیوه بیگانگی نمی داند
هزار نکته به یک حرف آشنا گیرد
۸
در این چمن سر وکارم به سرو خود رایی است
که جلوه در گل و نظاره در حیا گیرد
۹
عبیر پیرهن بوی گل به باد رود
غبار کشته نازت اگر هوا گیرد
۱۰
اسیر خواب پریشان دل مکن تعبیر
مباد خاطرش از شیوه جفا گیرد
نظرات