
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۳۷
۱
ز اشکم غنچه در هرجا گلاب رنگ میگیرد
به خود کار شکفتن تا قیامت تنگ میگیرد
۲
کسی فیض شهادت پیشتر از من نخواهد یافت
اگر قاتل به جرم عذرخواهی لنگ میگیرد
۳
نوای خارج ساز جرس آهنگ میگیرد
اگر تیغ زبانش از خموشی زنگ میگیرد؟
۴
نمیدانم چه حال است این چه حال است این که من دارم
ز مستی شیشهام از خود سراغ سنگ میگیرد
نظرات