
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۴۱
۱
دل رمیده به صد آب و تاب می سوزد
گهی ز صبر و گه از اضطراب می سوزد
۲
به خوابم آمد و پنهان زد آتشی به دلم
چراغ بخت اسیران به خواب می سوزد
۳
نهفته در بغل موج عکس روی تو را
دلم به ساده دلیهای آب می سوزد
۴
اگر جمال تو مشاطه بهار شود
ز رشک سایه گل آفتاب می سوزد
۵
سیاه بختی زاهد نگر به بزم شراب
که در بهشت چو اهل عذاب می سوزد
۶
ز شعله گرمی بی اختیار می بیند
دلم بر آتش رشک کباب می سوزد
۷
نوای مرغ چمن گر شود کلام اسیر
گل از خجالت نظمش کتاب می سوزد
نظرات