
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۴۲
۱
نه همین نامه چو شمع از خبرم می سوزد
که چو پروانه پر نامه برم می سوزد
۲
پر طاوس کشد سایه آن جلوه به خاک
هر قدم شوق به رنگ دگرم می سوزد
۳
انتظارت نشود سرمه کش دیده کس
این چراغی است که از چشم ترم می سوزد
۴
عضو عضوم سبق سوختن از هم گیرند
جگر از سینه ودل از جگرم می سوزد
۵
هست در هر دو جهان داغ تو سرمایه من
هر کجا می روم آتش به سرم می سوزد
۶
شمع بالین من امشب قد دلجوی کسی است
دل خورشید ز رشک جگرم می سوزد
۷
نکند خواب اجل تیره سرانجام اسیر
شمع دیدار کسی در نظرم می سوزد
نظرات