اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۶۲

۱

ز آسمان محبت چه وحی نازل شد

که یاد لاله و گل سنگ شیشه ی دل شد

۲

چمن ز حسن که اعجاز رنگ و بو آموخت

که برگ لاله و گل فرد سحر باطل شد

۳

هزار مرحله حسرت هزار قافله رشک

سزای خانه به دوشی که صید منزل شد

۴

سر حباب به فتراک موج دریا بست

سفینه ای که خطر بار صید ساحل شد؟

۵

غبارم از چمن و ابر باج می گیرد

مگو که خاک شدم کار گریه مشکل شد

۶

نسیم از پر پروانه می کند پرواز

در این بهار مگر گل چراغ محفل شد

۷

چه حرزها ننوشتم به خون سربازی

که دست و تیغ تو در گردنم حمایل شد

۸

چراغ اهل نظر برق یک تجلی بود

دلیل قافله گردید و شمع محفل شد

۹

اسیر بسکه ز آوارگی به کام رسید

غبار تربت مجنون دلیل محمل شد

تصاویر و صوت

نظرات