اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۶۵

۱

مرا چون غنچه هردم چاک دل از چاک می‌جوشد

ز کار بسته بند تازه‌ام چون تاک می‌جوشد

۲

ز فیض خاکساری بر دهد نخل سرافرازی

نی سرکش برآر آتش که با خاشاک می‌جوشد؟

۳

چنان از نرگس مخمور ساقی گشته‌ام بی‌خود

که بعد مرگ از خاک وجودم تاک می‌جوشد

۴

به هرجا پرتو شمع جمالت گشت نور افشان

دل پروانه مانند سپند از خاک می‌جوشد

۵

تجلی از فروغ حسن او زان گونه سرشار است

که آتش همچو خون از دیده‌های پاک می‌جوشد

۶

سر هرکس حباب او شود عمر ابد یابد

زلال خضر از آن سرچشمه فتراک می‌جوشد

۷

به جای سبزه نشتر می‌دمد از کشت امیدم

چو بی‌مهری که جای اختر از افلاک می‌جوشد

تصاویر و صوت

نظرات