
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۷۵
۱
شکفتن در ریاض خاطرم بیکار میماند
گل از یاد بهارم در طلسم خار میماند
۲
خموشی بس که کاهیده است مغز استخوانم را
سخن از ناتوانی بر لب اظهار میماند
۳
پریشان نغمهای زان طره بر تار نفس دارم
زبان از حرف میافتد سخن از کار میماند
۴
نبیند چشم بد حرزی به بازوی وفا بندم
غبارم در سر کوی کسی بسیار میماند
۵
بهار عیشفرسایی شکار مطلبآرایی
خمار جانگداز و حسرت بسیار میماند
۶
نمیفهمم زبان اینقدر افسانهپیرایی
گره در خاطر تسبیح یا زنّار میماند
۷
اسیر از دودمان من چراغ شعله روشن شد
در آتش گر نباشم سوختن بیکار میماند
تصاویر و صوت

نظرات