اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۷۸

۱

همچو خس آیینه پرداز شرارم کرده اند

همچو جوهر وقف تیغ آبدارم کرده اند

۲

تا کنم پرواز بال از زخم تیغم داده اند

تا سبک برخیزم از پستی غبارم کرده اند

۳

دور گرد صیدگاه التفاتم دیده اند

وز تغافلهای پی در پی شکارم کرده اند

۴

بهر زهر آشامی غم کام تلخم داده اند

از برای ترکتاز شعله خارم کرده اند

۵

بلبل و پروانه از بس پاکبازم دیده اند

از هوا داری گل آتش نثارم کرده اند

۶

خضر راه من به کوی آشنا بیگانگی است

بحر آشوب فراق بیقرارم کرده اند

۷

تا نگردد خضر راه قرب من بیگانگی

از قرار آشنایی بیقرارم کرده اند

۸

بار بی برگی به نخل باغ عیشم داده اند

خون سرسبزی طراز نوبهارم کرده اند

تصاویر و صوت

نظرات