اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۸۱

۱

از دلم روزی که طرح روزگار انداختند

گل ز اشکم در گریبان بهار انداختند

۲

صیدگاه از قطره خون صد گل منت بچید

بسکه این ترکان ز استغنا شکار انداختند

۳

بیخودم کردند از این بیهوش داروی حیات

غافلم در جرگه لیل و نهار انداختند

۴

این خدا ترسان که دامن می کشند از بوی گل

خار در پیراهن عاشق چکار انداختند

۵

نشئه هستی به غیر از دردسر سودی نداشت

ساغری دادند و ما را در خمار انداختند

۶

از هجوم صید جای جنبش مژگان نماند

این سیه چشمان چه تیری بر شکار انداختند

۷

تا برد پروانه را مستانه خواب سوختن

در حریم شعله فرش زرنگار انداختند

۸

کم نگاهان از فریب وعده وصل اسیر

هستی ما را ز چشم روزگار انداختند

تصاویر و صوت

نظرات